تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : نادر
تاریخ : دو شنبه 5 فروردين 1392
نظرات

 

روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و
 
قطره اشکی هم در چشم داشت،
 
آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
 
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا،
 
در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
 
حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند.
 
پس گفت: بله... خدا رحمتش کند!
 

بقیشو توی ادامه مطلب بخونید ...

تعداد بازدید از این مطلب: 467
موضوعات مرتبط: شعر و دل نوشته , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 113 صفحه بعد

نادر حیدرنژاد . 09113203206 . املاک حیدرنژاد . ویلا و مستغلات آمل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود